سفر مامان جون و بابا جون
جیگل خاله دلم برات خیلی تنگیده از دشب تا حالا ندیدمت فککککککککککککککک کن
امروز مامان جون و بابا جون رفتن مکه جاشوووووووووووون خالی نباشه و تو هم رفتی پیش اون مامان بزرگ و بابا بزرگت
فدای تو بشه خاله الهی که این روزا مهر رو برمیداری م میگی اپر یعنی الله اکبر بعد هم خم میشی و صورتت رو کنار مهر میزاری الهی جیگلتو بخوره خالللللللللللله
تازه شم میدونی ساعت دیواری کجاست و تا میگیم مهیار ساعت کو به ساعت نیگاه میکنی و میگی ات ات
دیگه جونم برات بگه که به برکت وجود خاله جون یعنی اینجانب حسابی نی نای نای رو یاد گرفتی تا میگیم مهیار نی نای نای کن دو تا دستت رو بالا و پایین میکنی
بهدشم اها الان دیگه بلدی اون حلقه های رنگی رو بزاری سر جاشون آخه قبلا فقط درشون می اوردی دیروز وقتی حلقه رو گذاشتی سر جاش همه برات دست زدیم تو هم حسابی ذوقیدی هی حلقه رو میزاشتی به ما نیگاه میکردی همراه با ما برای خودت دست میزدی الهی من فدای اون دستای تپلی کوچولو ت بشم ای خدااااااااااااااااا
به مامان جون و بابا جون زنگ زدم دلم کلی گرفته دلم هم واسه تو تنگه هم واسه اونا
راستی خاله جون این روزا کلی کار داره داره خونه شو کاغذ دیواری و پارکت میکنه تازه اصلنشم این روزا آف نداره همه ش باید بره بیمارستان
خلاصه حسابی خسته م